می تونم بنویسم
می تونم خیلی چیزها رو بگم
حالا که یه جورایی دلم گرفته
شاید بهتر بتونم بگم
ترتیب و تفسیر و تاویلش با خودت
من فقط می گم
می گم که هیچی نمی فهمیدم
هیچی
تا اینکه اتفاقات پشت سر هم افتاد
نه تا چند روز پیش
هر روز فکر می کنم که دیروز هیچ نمی فهمیدم
.
.
شاید یک هشدار بود
نگاهی در تفاله های چای کرد
شاید حرفهاش رو کامل به یاد نداشته باشم
گفتم که ...!اونموقع اصلا نمی فهمیدم
شروع کردم به حرکت
.
.
نگاهی در فنجان کرد و گفت
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سئوالی که حتی فکر پاسخش را هم نکردم
و خیلی اتفاقات افتاد
می گویم
صبور باش
پشت سر هم تا سالها
تا سه سال
و هی سه سال و هی سه سال
آیا ممکن است چرخش سه گانه دیگر متوقف شده باشد
نه خیلی اتفاقات افتاده است
اعتباری به ارامش این دریای طوفانی نیست
هی اینجا نشسته ام خیلی وقت است که نشسته ام
و هر روز خواهم نشست
و مردی انطرف تر دارد شعر هایش را با صدایی که کمی خش دارتر ش کرده است
می خواند
و با این وصف ما هم مجبوریم گوش بدهیم
و او می خواند
و بعد در توضیح می گوید خیلی قشنگ نیست
اما ترتیبش را دوست دارم
و من سعی کنم دوباره ذهنم را برگردانم
...............و باز ادامه می دهم که
دوشنبه 22 شهریور 1389 - 11:18:15 AM